حرف هایی که باید بشنوند

حلقه اتصال حرف هایی که باید بزنی و ندانند تویی

تبلیغات تبلیغات

اگر غرورت اجازه نمیده خودت مستقیم اقدام...

اگه باهاش قهری و نمیدونی چطوری آشتی کنی،  اگه غرورت اجازه نمیده خودت مستقیم اقدام کنی اگه دوستش داری و می‌خوای بهش یه تلنگر بزنی...   ما فقط با ارسال یکی از گیف‌هامون در کنار یک متن عالی و حرفه ای ، می‌تونیم این کارو براتون انجام بدیم .   می‌تونی روی ما حساب کنی  
ادامه مطلب

یک وقت هایی باید شور عشق رو به گوش‌ش برسونی

یه وقتایی باید بهش بگین:   میخوام اولین کسی باشم که داری میخوام آخرین کسی باشم که داری اصلا میخوام تنها کسی باشم که داری... میخوام از هر طرف که میری، به من برسی، هرچه میخوای برای من باشد. میخوام چشمت جز من کسی را نبینه گوش‌ت جز من کسی را نشنوه. میخوام خودخواه ترین عاشق باشم وقتی که معشوق تو باشی میخوام تنها کسی باشم که دوستت داره. تنها کسی باشم که دوستش داری .   ___________________   خب اما برای حفظ عزت و شکوه و جلالت نباید معلوم باشه که این پیام از سمت شما هست .   شاید این پیام یک دختر به پدرش باشه  شاید این پیام یک معشوق به معشوقه‌ش باشه شاید این پیام یک مردی باشه که همسرش به قهر رفته شاید این پیام یک پسر غیرتیِ یتیم به مادرش باشه شاید این پیام یک خواستگار که منتظر جواب دختر هست ، باشه شایدم پیام یک نازبانو به یک شازده...   اصلا شاید این متن تبدیل به یک کارت پستال بشه و به مخاطب‌تون تقدی
ادامه مطلب

آشتی بین خواهر و برادر تخصص ماست

بین فاطیما ومهیار برادرش ،بخاطریک سری مسائل شکرآب شد و این مسئله دیگه داشت خیلی کشدار میشد. این خانواده اونقدر با منش و مردم دار بودند که اصلا نباید دشمن شاد میشدن ‌.   خود فاطیما تصمیم گرفت که برای گرما بخشیدن به روابط خانوادگی و مخصوصا رابطه با برادرش که الان ۳۵ سالش بود ،اقدام کنه .  فاطیما از طریق اینستاگرام با سایت ما آشنا شده بود و موضوع رو با تیم ما مطرح کرد . ما هم طی چند پیام که یکی از اون پیام ها متن زیر هست ، تونستیم دوباره بین این خواهر برادر محبت روزافزون ایجاد کنیم. متن های دیگه مالتی‌مدیا هستند. خبر فاطیما مبنی بر تاثیرگذاری کار بچه های ما ، بسیار برای تیم مسرت بخش بود ❤️         بچه که بودیم بهتر میدانستیم چطور باید از داشته هایمان مواظبت کنیم و برایشان بجنگیم بهتر بلد بودیم دوست داشتن واقعی را… شاید اندازه ی سن مان نبود اما عشق و وفاداری را خوب می شناختیم …  فرقی نمیکرد آن
ادامه مطلب

وقتی خانواده ، علیرضا رو ناخواسته اذیت می‌کردند

علیرضا فرزند آخر خانواده ،بسیار فرمان پذیر، که به زعم خودش بسیار از او کار می‌کشیدند .  به قول خودش کم کم داشت ریش و سبیل در می‌آورد و دیگر از ماندن در خانه و مدام فرمان بردنِ صرف ، خسته شده بود . حتی به فرار از خانه نیز فکر کرده بود. می‌خواست از خانه برود جایی که کسی سراغ او را نگیرد ، رفتنی که باعث شود کمبود او نیز احساس شود.  شاید رفتنی از جنس آغاز تنهایی و آغاز کار کردن برای خود.... و دست در جیب بودنی که کسی به آن چشم نداشته باشد .  بسیار کلافه شده بود ، او برای ما تعریف کرد که در اینترنت برای یافتن راه حل بسیار جستجو کرده است تا اینکه با وبلاگ ما آشنا شده .   مشکلش را با ما در میان گذاشت با جزئیات بیشتری که در اینجا قابل بیان نیست . تیم ما با ارسال چند پیام به صفحات مجازی مادر خواهر داماد و یکی از برادرانش توانستند دل علیرضا را به دست آورده و جلب رضایت کنند... چون با پیام‌های ما فهمید
ادامه مطلب

وقتی نگرانشی اما باهاش رودربایستی داری...

طوبی به یک فردی علاقمند شده بود که دوستش مهیار میخواست بهش تذکری بده... اما باهاش رودربایستی داشت.  به ما رجوع کرد و ما هم این متن رو به شماره طوبی ارسال کردیم... خبردار شدیم طوبی به خودش اومده و داره توی انتخابش تجدید نظر می‌کنه‌. الهی‌شکر   آدمی رو انتخاب کنید که خوب بودن رو بهتون یاد بده!‌ حتی اگه شما بد بودین! کنار اون تبدیل به آدم بهتری بشید ازش محبت! صداقت! گذشت! بخشش! رو یاد بگیرید و کنارش آرامشتون رو به دست بیارید اگه آدمی که انتخاب میکنید قلبش سیاه باشه! دروغگو باشه! کینه‌ای باشه! و از آزار دادن شما دریغ نکنه! باعث میشه روحتون دچار آسیب بشه! پس توی انتخاب آدم‌ها خیلی دقت کنید! آدم‌های دروغگو و کینه‌ای گزینه‌ی خوبی نیستن واسه دوستی! ᅟ
ادامه مطلب

گاهی حتی لازمه بین نزدیک‌ترین رابطه‌ها ، باز هم‌یک واسطه تسهیلگری کنه

موضوع این بود که مدتی از آشنایی عباس و تینا میگذشت. تینا یک فرد بسیار مذهبی که در اصول ارتباطی زوج‌ و‌ زوجه مهارت خاصی نداشت ، اما عباس یک آدم آزاد و برون‌گرا بود ‌.    عباس نه بلد بود که چجوری به تینا خودش رو بفهمونه و میدونست که اصلا چی بهش بگه !   با پیج ما آشنا شده بود و مسئله‌ش رو با تیم ما در میون گذاشت . یکی از پیام‌هایی که از سمت عباس برای تینا ارسال کردیم بود      من پارتنری رو دوست دارم که مثل خودم دیوونه باشه؛ از دیوونه بازی خجالت نکشه، اگر گفتم بیا بریم تو خیابون راه بریم نگه زشته، اگه گفتم بیا زیر بارون برقصیم نگه مریض می‌شیم، اگه گفتم بیا زیر برف بستنی بخوریم پایه باشه، اگه گفتم بریم کتاب بخونیم نگه حوصلمون سر میره، اگه گفتم پنج صبح بریم ورزش پیاده روی صبحونه نه نیاره، اگه گفتم بیا بریم اون گوشه رو ارتفاع سیگار بکشیم نترسه. اگه یه  جا یه اهنگو بلند خوندم باهام همراهیش کنه و ن
ادامه مطلب

تیم ما در‌مقام یک ناجی خانواده بود

مینا خیلی سن‌ش پایین بود که متاهل شده بود از فنون و مهارت‌های لازمه برای تشکیل زندگی و ارتباط با زوج آگاهی‌های لازم رو نداشت و توی خونه هم به اندازه کافی برای این موضوع تربیت کافی نشده بود اما بالاخره در سنی بود که اگر می‌دید همسرش ناراحت میشه سعی در اصلاح خودش داشت اما هنوز احساس خطر نکرده بود.  به هر حال رفتارهای نازیبایی در جمع‌ها داشت که در شأن یک عروس و در شأن یک فرد متاهل و کسی که قراره یک ستون از زندگی باشه نبود ‌.   آراز همسر مینا هست و همه این اطلاعات رو ایشون به ما داد . چون با صفحات ما آشنا شده بود و قصد داشت از طریق تیم ما مینا رو آگاه کنه وگرنه باید به سمت جدایی و طلاق می‌رفتن.  و چون عقد کرده بودند ولی هنوز ازدواج صورت نگرفته بود... تمایلات به سمت طلاق هم کم نبود‼️   آراز عقیده داشت اگر خودش بخواد مستقیماً وارد بشه به احتمال زیاد ممکنه پرده‌های حیا بینشون از بین بره و کلاً خو
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها